30 March 2011
میگم که هیچ حالم خوش نیست! میگه که این هم یه دوره ست، میگذره! میگم یه خواب بد دیدم؛ تو حالت خوبه؟ همه چیز رو به راهه؟ میگه زنگ میزنی اسن چیزا رو میگی، من رو هم نگران میکنی که چی بشه؟ میگم دلم گرفته... میگه درست میشه... میگم نمیتونم به بابا زنگ بزنم... میگه زودتر بهش بگو ..... میگم چرا ما دور شدیم از هم....؟ میگه کی میای اینجا..؟ میگم که این چند وقت یه روز خوش نداشتم...میگم....اصلاٌ هیچی نمیگم...! میگه حرف مشترک نداریم...میگه ....میگم تمام جونم پر درده... میگم وقت سرما خوردن ندارم...میگم ...
27 March 2011
میگم که اگه دوباره ازم می خواستن که انشا بنویسم که علم بهتر است یا ثروت!؟ این بار بی پرده و بی تعارف میگفتم تو روح اون احمقی که این سوال مسخره رو اولین بار پرسید... میگم تو روح اون ذهن بسته که یا ثروت رو میبینه یا فهم و شعور رو و اونقدر نا آشناست با واقعیت زندگی که بی شعوری رو با پولداری جمع میبنده....با این مسأله که یک سری بی شعور به این تئوری مزخرف تن در دادن و در اوج پولداری بی شعور هم هستند، کاری ندارم! اما اون آدمی که این عذاب وجدان رو تو ذهن ما تزریق کرد که دنبال پول نباید رفت، بد جور آدم احمقی بوده... من خسته شدم از این تضاد واقعیت و خسته شدم از تکرار این باور که همه چیز درست میشه ومن بهای اونچه که ارزشش از همه چیز تو این دنیا بالاتره رو دارم میدم...کی این داستان رو یر هم کرده اصلاٌ...؟ این که من دنبال اون چیزی هستم داستان دیگه ایه...و اینکه چه بهایی دارم بابتش میدم؛ یه داستان دیگه.... اصلاٌ این حماقته که از یه بچه 10 ساله بپرسی " علم بهتر است یا ثروت؟"!
22 March 2011
17 March 2011
working in the lab..again...overnight...it means over 24 hours, it means more cigarettes, more pain, more sugar....
I need to stay awake, need to be strong, need to be happy...
I'm kink of proud of myself that I'm working tonight, as my work bodies are not around this week, so I have to have sugar, nicotine and caffeine breaks on my own which is better than having all plus verbal diarrhea of some one else!!!
Subscribe to:
Posts (Atom)