آفتاب حسابی حیاط رو روشن کرده و رنگ سبز چمن تو این روشنایی براق تر و تازه تر شده....همه توی حیاط جمعند....بوی کباب و سیگار و علف همه جا پخشه....دختر ها لبه های مایو ها رو چک می کنند و با آفتاب سوختگی دلخوشند...! دنبال پارچ دوغ می گردم که پرش کنم از یخ! این گربه اعصاب همه رو خورد کرده بس که گدایی کباب کرده....موهامو صاف کرده بودم ، فکر کردم با این همه مهمون و شلوغی امروز به آب نمیزنم....اما آفتاب بدجوری داشت داغم میکرد....حالا از سر و روم داره آب میچکه....!!! دیوانه با شلنگ آب داره همه رو خیس میکنه....من می خوام غذا رو آماده کنم...اینجوری همه چیز دیر میشه...و من هم باز باید دیر برم خونه.....! لیوان عرقم باز گم شد، سیگار، اونو کجا گذاشتم...؟ آه....دوغ چی شد؟ سرم بد جور گیج میره....میرم باز تو آب.....زیر آب میمونم.....واو...این حباب های هوا این زیر عجب با مزه هستند....باید برم زیر غذا رو کم کنم که نسوزه، این ملت الان غذا بخور نیستند....لیوان عرقم کو....؟اه...فندک چی شد...؟ اینجا بیست نفر سیگاری با سیگار روشن هست...یک فندک یا کبریت پیدا نمیشه...!
....................
سرم درد میکنه....بوی کباب هنوز توی سرمه....کیف دستی حصیری و وسایل استخر هنوز جلوی چشمم تاب می خورند.... پتو رو می کشم رو سرم....اتاق حسابی سرده.....تو فکر یه نخ سیگارم...با سیگار دم صبح خیلی حال نمیکنم اما حاضرم با همین لباس ها و تو این سرما برم بیرون و سیگار بکشم....! هنوز بوی کلر و کباب و علف توی دماغمه....هنوز سرم از آب استخر خیسه و تنم از آفتاب گرم!