توی اتاق تاریک میکروسکوپ بودم....باز یهو فکر کردم تهرانم...و یهو گرمای تابستون لواسون و اون سوپر مارکت سر بلوار اومد جلوی چشمم....کلی ریختم به هم....نا جور....الان ساعت 10 شبه و من هنوز تو لکم و نمی تونم هیچ گهی بخورم....
کونم از این می سوزه که من دارم اینجوری ساده و مفتی به گـ....میرم، آخرش هم آدم بده و گهم....
میگه که گیلاس ها رو چیدن....هممم....
میگم عجب ساده داغون شدم من تو این زندگی.....میگم تو فکر خونه هستم و اینکه .....هیچ باورم نمیشه که یک سال گذشته....
میگم که همه جا جار میزنم که فرصت اشتباه کردن ندارم....اما .....همین جار زدن اشتباهه.....
خسته ام....خسته......
امروز تولد بابا بود.....دلم تنگشه........
این چند وقته که دورم هیچ کس نگفت دلش برای من تنگه....میگم اون طفلکی ها هیچ منو ندیدن....حتی یه شب قبل اومدن که مست از لواسون برگشتم....بابا هیچی نگفت....فقط گفت یه امشب میموندی خونه.....کاش مونده بودم؟.....نمیدونم....دیگه هیچی نمی دونم.....فقط میدونم هر چیزی که کل ملت مفت و مجانی گیرشون میاد من به گرون ترین قیمت می خرم.....
میگم من بهای داشته ها و نداشته هامو حسابی دادم رفته....حالا که هیچی ندارم برای وا دادن .....حالا تو به من عذاب وجدان تعارف میکنی....میگم اگه فکر میکنی چیزی به اسم آینده برام مونده که بخوام خرج موندن و بودن بکنم....اشتباه میکنی...آینده ای که میگی...همون شبی که رفتیم خونه آزی به گـ....رفت.......چیز جدیدی هم نیست....
میگم اون شب چطور به من و آینده و این چرندیات فکر نکردی....آخه قرار نبود فکرکنی....قرار نبود به ته چاه نگاه کنی....تو منو دیدی که لبه چاه نشستم....هم جوون، هم زخمی....هم مشتاق...هم رها....هم دربند....تو ولی با من اومدی ته چاه.....
میگه تو سمپاتیکی.....برا همین همه جذبت میشن...بعد که نزدیکت میشن....میبینن عجب پیچیده ای و همه این گره های شخصیت زیر خنده هات مخفیه.....
میگم........آره...........تو خوبی....من سمپاتیکم و.....هزار جور پیچیدگی دارم.....با من فقط باید لبه چاه نشست و از هوا لذت برد....ته چاه که بیای....از بی هوایی خفه میشی و بوی نا زده ی نفس من مسمومت میکنه....
میگم این روزها همه عاقل شدن......
میگم این روزها نه من جوونم، نه زخمی....
نه مشتاقم نه در بند....
میگم این روزها من زیادی رهام.....
این روزها زیادی رهام.....
به رهایی و خونه به دوشیه یه قاصدک.....
میگم این روزها کسی هوس به سرش نمیزنه که حتی از سر کنجکاوی یه سرکی به ته چاه بکشه....
آخه من روزها زیادی رهام....