پله ها را به ترتیب شمردم...15، 16....دارد تمام می شود!!...20!!! چرا قدیم تر ها که آسانسور مد نبود این راه پله ها این
قدر باریک و پله ها را اینقدر بلند می ساختند!؟ هیچ این پله ها برای زانو خوب نیست!
بوهای عجیب و مخلوط پیاز داغ، تریاک ، کفش های رها شده کنار در!!عجب جایی باید کار کنم...چطور شد که نسرین این جزئیات را نگفت؟ لابد طرف بد جوری اصرار کرده؛ یا شاید فقط ظاهراینجا اینقدر قدیمی و فلاکلت زده است...حالا این همه اصرار نسرین به من برای چی بود؟ ای بابا من که گفته بودم ترجیح می دهم آشنا باشم با خلقیات و عادت ها! این بار سعی می کنم رک و پوست کنده به موقع حرف بزنم و بگویم حساب آشنایی و دوستی جدا، این مسأله هم جدا! آخ که پاک یادم رفت طبقه چند هستم، بس که زیادند این پله ها...
امیدوارم آب خنکی ، چیزی لااقل تعارف کنند قبل از هر چیز!
داستان این چادر هم ماجراییست، ای بابا، من فکر کنم ساختمان را اصلاّ اشتباه آمده ام...الان ساختمان پنج طبقه هم اسم دارد برای خودش، کسی پی پلاک نیست این روزها.
خب از قرار اینجاست، در هم که باز است، ای بابا بعد این همه دمخوری با هم این دختر هنوز نمی داند من چه اخلاقی دارم؟ من که گفته ام همیشه ...یا آشنا یا یک معرف حسابی..نه هر کس که یک تعارف زد؛ تا من باشم این بار به موقع حرف بزنم...
بسم ا...اینجا واقعاّ ترسناک است، موبایل روشن، کفش ها هم انگار باید در آورد..عجب داستانی..!کسی هم نیست انگار....
آه چراغ ها روشنند مثل روز اینجا روشن است، من احتمالاّ کلی معطل خواهم شد تا جناب بر سر حال لازم بیایند...چه عجیب ،این گلدان شبیه گلدان خانه رضا است، همان گلدان سفیدی که با دیدن گل هایش جفتمان هوس آب نبات می کردیم...ای بابا یعنی هنوز هم می فروشند از این گلدان ها یا طرف حسابی پیر است!؟الان وقت دیدن این گلدان نبود...این همه آشغال وسط این خانه ریخته، من باید همین یکی را میدیدم...نه ..تمامش کن..والا باز خراب می کنی همه چیز را. من باید می گفتم که فقط پیش آشنا می روم....
- سلام ، رسیدید؟
چای هست که توی این گرما نمی چسبد اما می توانم یک دیرینک لایت درست کنم که هم شما خنک شی هم ما گرم...
بابت چادر هم شرمنده همسایه ها عادت به غیر از این ندارند.....اگردوست دارید بروید توی اتاق من الان می آیم...
-کثافت ! نکرد بیاید عین آدم جلو، سلامی ...علیکی...!!!
خب از قرار دارد می آید ...کاش آنقدر وقت صرف تتوی کمرم نکرده بودم ..طرف شعورش را ندارد،حالا یک هفته باید بسابم تا پاک شود...ببینم این چه جانوری است که ما را خنک می کند...سعی کن بخندی لااقل..
آمد....
رضا.....؟؟؟؟
قدر باریک و پله ها را اینقدر بلند می ساختند!؟ هیچ این پله ها برای زانو خوب نیست!
بوهای عجیب و مخلوط پیاز داغ، تریاک ، کفش های رها شده کنار در!!عجب جایی باید کار کنم...چطور شد که نسرین این جزئیات را نگفت؟ لابد طرف بد جوری اصرار کرده؛ یا شاید فقط ظاهراینجا اینقدر قدیمی و فلاکلت زده است...حالا این همه اصرار نسرین به من برای چی بود؟ ای بابا من که گفته بودم ترجیح می دهم آشنا باشم با خلقیات و عادت ها! این بار سعی می کنم رک و پوست کنده به موقع حرف بزنم و بگویم حساب آشنایی و دوستی جدا، این مسأله هم جدا! آخ که پاک یادم رفت طبقه چند هستم، بس که زیادند این پله ها...
امیدوارم آب خنکی ، چیزی لااقل تعارف کنند قبل از هر چیز!
داستان این چادر هم ماجراییست، ای بابا، من فکر کنم ساختمان را اصلاّ اشتباه آمده ام...الان ساختمان پنج طبقه هم اسم دارد برای خودش، کسی پی پلاک نیست این روزها.
خب از قرار اینجاست، در هم که باز است، ای بابا بعد این همه دمخوری با هم این دختر هنوز نمی داند من چه اخلاقی دارم؟ من که گفته ام همیشه ...یا آشنا یا یک معرف حسابی..نه هر کس که یک تعارف زد؛ تا من باشم این بار به موقع حرف بزنم...
بسم ا...اینجا واقعاّ ترسناک است، موبایل روشن، کفش ها هم انگار باید در آورد..عجب داستانی..!کسی هم نیست انگار....
آه چراغ ها روشنند مثل روز اینجا روشن است، من احتمالاّ کلی معطل خواهم شد تا جناب بر سر حال لازم بیایند...چه عجیب ،این گلدان شبیه گلدان خانه رضا است، همان گلدان سفیدی که با دیدن گل هایش جفتمان هوس آب نبات می کردیم...ای بابا یعنی هنوز هم می فروشند از این گلدان ها یا طرف حسابی پیر است!؟الان وقت دیدن این گلدان نبود...این همه آشغال وسط این خانه ریخته، من باید همین یکی را میدیدم...نه ..تمامش کن..والا باز خراب می کنی همه چیز را. من باید می گفتم که فقط پیش آشنا می روم....
- سلام ، رسیدید؟
چای هست که توی این گرما نمی چسبد اما می توانم یک دیرینک لایت درست کنم که هم شما خنک شی هم ما گرم...
بابت چادر هم شرمنده همسایه ها عادت به غیر از این ندارند.....اگردوست دارید بروید توی اتاق من الان می آیم...
-کثافت ! نکرد بیاید عین آدم جلو، سلامی ...علیکی...!!!
خب از قرار دارد می آید ...کاش آنقدر وقت صرف تتوی کمرم نکرده بودم ..طرف شعورش را ندارد،حالا یک هفته باید بسابم تا پاک شود...ببینم این چه جانوری است که ما را خنک می کند...سعی کن بخندی لااقل..
آمد....
رضا.....؟؟؟؟