15 January 2010

افکار ما 4

دلمان می خواهد بنویسیم اما انتخاب آنچه مهم تر است بسی مشکل می نماید و ما همچنان موضوعات مختلف را در ذهن آشفته مرور
می کنیم که مبادا فراموش شود آنچه اهمیت دارد! دل ما اهمیت دارد یا دل دیگری؟ اینکه دل چروک شده ما در بی خبریست اهمیت دارد یا دیگر هیچ چیز مهم نیست و ما از سر ناچاری به افکار کپه شده در دور افتاده ترین نقطه این ذهن خط خطی متوسل شده ایم!
حتی از خود بی خبریم، از حال خود! از تصمیمات خود بوی عقل و درک و فهمم مدت هاست که نمی شنویم اما از این مستی و سرخوشی دائمی چنان لذتی می بریم که در فکر تغییری نیستیم ، گو اینکه در این دوره و زمانه در امتداد مد روشنفکری، تغییر، چیزی است بسی خواستنی که مردمان جان خود فدایش می کنند و ما همچنان در سکون به سر می بریم و از این سکون دائمی و هموار خود بسی در لذت! اما یک جایی از این آرامشمان می لنگد، حال کجای کارمان غلط است نمی دانیم، زیرا که برای رفع مشکلات باید در جاگاه ذهنی خود تغییراتی بدهیم ...که چون این مستلزم اندکی جا به جایی است، ما مشکلات نا معلوم را نادیده انگاشته به راه هموار و ساده گذشته ادامه می دهیم! همان به که ما ساعت ها به چروک های نا متوازن پرده های این پنجره خاک گرفته دلمان مشغول باشیم...بلکه این زمان بگذرد و ما را با خودش ببرد به آن دورها که دخترکان دامن ها بالا گرفته و پاهای بلورین در آب شیرین نهر ها خنک می کنند و با چشمان خمارشان عشق طلب می کنند....و مردان با گلی، دلی را می بردند و بوی عطرشان طعم توتون خشکیده بود و نه " نیو فرگرنس دولچه و گابانا "!همان به که من در جاده های برف گرفته گم شوم ولی دستم در دستی باشد که سرما و برف و دلتنگیم را می برد به دور دست ها....!
همان به که ندانیم چه بگوییم و ندانیم چگونه بگوییم که دلخوشی ما در حیرانی ماست و مستی و اوهام پی در پی......