1 January 2010

افکار ما

اعصاب این جنگولک بازی ها رو به شخصه نداریم!! جدی !!!
امروز هم خسته هستم هم دلگیر....شاید مثل همیشه....فعلا ٌ داستان اینجوری هاست!!شاید چون وسط داستان جمع آوری قوا برای رویارویی با مشکلات جدید و قدیمی به ناگاه دلتنگی مثل همیشه بی خبر به قلب بنده حقیر هجوم آورد...که ای بابا چی نشستی که عمر می گذرد و این چرندیات موزون و نا موزون....گیریم که حتی در صحت وسلامت عقل هم نوشته شده باشند...حقیقت دارند و تو به شدت از قافله سریع السیر زندگی جا مانده و یا حتی اگه سوار این زندگی هستی...؛ مقصد نا معلومه....
پیش خود گفتم: زهی سعادت....همان به که در این دلتنگی های مزمن و بی درمان...حیرانی هم همراه ما گشته...اوج لذت لحظه های عمر دو صد چندان شود....
این شد که احساسات قلنبه و نا محلول ذهن خسته و دلتنگ خود را به حراج گذاشته ایم ؛ باشد که مرهمی باشیم بر احساسات نا محلول دیگری؛ در دلی دیگر!