25 January 2010

افکار ما 8

ای کاش کسی در این حوالی بود که در آغوشمان می گرفت...و ما سر بر شانه اش می گذاردیم و آرام
می گرفتیم! اشک های ما را کسی چون در دانه ای ستایش نمی کند....همانا ما سالهاست این حقیقت
می دانیم...آنچه دیگران ندانند این است که هر کس محرم این دردانه های چشم ما نیست و آنکس که نا محرم نیست...می داند که همانا ما برهر کس و نا کسی آنچه در دل نگاه داشته ایم عیان نمی کنیم که ارزش اشک های ما در گرو ارزش شانه ایست که جایگاه گوهر دل ماست...بسی سال های جوانی عقده دل بر هر کسی گشادیم و این شد که شناختیم دوست و دشمنمان را و امروز که در تنهایی به سر می بریم همانا می دانیم در این کره خاکی شانه ای هست که همواره مخزن در دانه های ماست...ما را غمی نیست جز دوری.............