صبحمان را دیر آغاز نمودیم، همانا هیچ گونه انرژی و توان جنبش در این بدن یافت نمی شد و ما ساعت ها در بستر خود مانده و پلک ها به زور بسته نگاه داشتیم که مبادا روشنایی روز به خواب شیرین ما سرک کشیده و باورمان شود که روز آغاز گشته!
حال که از جای برخاسته ایم و روز آغاز نموده ایم با خود بسی در جدالیم ، که چگونه توانسته ایم چنین ظلمی بر خود روا داشته و به خود خیانت کرده، این فرصت کوتاه عمر را چنین حرام کرده ایم....؟اما چه می توان کرد که گاهی گرما و امنیت خیالی و بستری گرم قدرتش از عقل و درایت ما بیشتر است..گو اینکه ما در همان بستر هم که بودیم جدال عقل و بالشمان بر پا بود!
گو اینکه تلاش ما در حفظ این ساعات و دقایق بی نتیجه ماند و بالش ما بر درایت و تدبیر ما فائق آمد، در نهایت این عقل و تدبیر ماست که با عذاب دادن وجدان ما کل روز را به ...ا می دهد و در نهایت جان و عقل هر دو با هم پیروزند و این ماییم که بازنده ایم که نه توانایی حکومت بر جانمان را داریم نه تدبیر و منطقمان به وقت بر ما حکم می راند!