عجیب نیست که وقتی خیلی استرس داری...یهو از رادیو آهنگ "نل" پخش بشه؟ من اسم اصلی سمفونیشو نمی دونم اما یادمه یه موقعی که تازه این گوشی های هارمونیک نوکیای بی پدراومده بود و آخر تکنولوژی در دسترس بود، من کلی دلم می خواست که داشته باشمش! ها...اسمش هست Fantasia ! به به!
فردا روز اولی هست که کارمو رو پروژه باید شروع کنم ....کمی زیاد مضطرب هستم! سرم طبق معمول درد میکنه و سیگار آخر شبم رو هم تو یخبندون کشیدم! .....
داشتم بعد از ظهر به اینکه چی میشه که آدم خودشو سانسور می کنه فکر می کردم....چون من خیلی فرصت گفتمان با کسی رو ندارم، وقتی هم همصحبتی دارم سعی می کنم به بحث داغ و جدی کشیده نشه، اکثر مواقع با خودم در مکالمه به سر می برم و فکر می کنم...که بسی هم لذت بخشه...
داشتم به خود سانسوری فکر می کردم و اینکه آدم یا به خودش اعتماد نداره و با خودش روراست نیست ، یا به اطرافیانش و نظر اونها نسبت به خودش مطمئن نیست...به هر حال یه جوری این وسط پای ترس در میونه....تری از مقبول نبودن واقعیتی که هست!
ترس از دست دادن جایگاهی که تحت هر عنوانی به دست آوردیمش...
ترس از اینکه اگه خود واقعی یه روزی رو بشه چقدر محیط امن اطرافمون فرق میکنه....
چقدر اون قضاوت ها تغییر می کنه...
خلاصه من فکر می کنم تلاش من برای شکستن این شیشه بین من و اون یکی من، خیلی ممکنه جواب نداده باشه...هنوز خیلی جاها این ترس عجیب و غریب خط قرمز های من و من هست ، اما من حالا می دونم کجا محدوده فضای امن ذهن منه....دیگه خیلی وقت ها این خود سانسوری با آگاهیه...نه از یک نا خود آگاه خام و خمیری که میشه تو هر ظرفی و قالبی ریختش....
تو این پا در هوا بودن و اضطراب نیمه شبانه و تنهایی ....فکر کنم حسابی به خودم حال دادم....
خواستم با افکار ما شروع کنم و بگم که ترسیدم...اما اونی که ترسیده من نیستم...یه آدم دیگه هست که هنوز با زمان دور و برش تطبیق پیدا نکرده....اما دیدم "ما" خیلی از من واقعی من دور میشه.....پنهان شدنم پشت افکار ما خیلی جاها جواب نمیده....
گرچه اگه باز هم از افکار ما حرفی زده بشه....نه از سر ترسه....بلکه خود خواسته خواهد بود.....