3 April 2010

صبح به خیر

کوچه ها رنگ دوری گرقته اند
آسمان ابري درد
صدای پای خواب از خانه همسایه به گوش می رسد
تنی، جان می گیرد
هوایی تازه می شود
دلی می شکند
تنی اوج می گیرد....
همه سکوت می کنند...
همه شکست دل
و اوج تنی را جشن می گیرند
..
...
سایه ها در تاریک و روشن حقیقت محو می شوند
تنهایی هجوم می آورد
شهر میمیرد
و
قطار آهسته و آرام شهر را ترک می کند...
همانطور بی صدا که آمده بود
و تو
درهجم خیالی اتاقت ....
زندگی دوباره ات را جشن می گیری....
با شوق رهایی از زنجیرهای سنگین رنگ ها و نورها.....