12 April 2010

شاید برای این همیشه از غم و غصه هام میگم، چون خیلی روشن و واضح میدونم که مال من هستند...فقط من! نه هیچ کس دیگه ای....خیلی فکر کردم به اینکه چرا من هیچ وقت از شادی هام یا چیزهایی که خوشحالم می کنند با بقیه حرفی نمی زنم و همیشه آنچه ناراحت کننده است ، دلچسب تر هم هست...
جواب خیلی ساده بود...این غم شیرین و دلچسب و نوستالژیک ، فقط و فقط تو دنیای منه....من از این تنهایی لذت می برم چون بخشی از منه...از حرف زدن مکرر از دلتنگی لذت می برم چون من و فقط من هستم که تجربه اش می کنم ....
چه خوب؟ یا چه بد...؟ من اینجوریم...همین جوری....شاید هنوز شادی و لذت کاملاً شخصی نداشتم....لذتی که تنهای تنها من تجربه اش کرده باشم ....نه هنوز چنین چیزی نداشتم.....
و اون چه که فعلاّ در زندگی من هست ....غمه، درده، خستگیه و دلتنگی....
اما همه اش مال منه...