10 May 2010

خیلی سخته که از سر صبح حالت گرفته باشه و زار بزنی و مجبور باشی تا آخر شب دووم بیاری....
شوبرت گ.ش می کنم...و هزار تا خاطره جلوم صف میکشن....آخ که چه روزهایی من توی این زندگی گذروندم....حسابی یادم رفته شادی و خوشی چه حسی بود...بعضی روزها یه حس عجیبی دارم ولی چند ساعت بیشتر دووم نمیاره، دوباره غم و غصه بر میگرده...