سرمان گرم است و ملالی نیست جز دوری شما....! با خودمان فکر کردیم که اینگونه آغاز کنیم سخنمان را امروز، اما دریغا که غم ، زیاده داریم و درمانمان نیست و تنها دردمان هم دوری نیست ...چه بسا این دوری که روزگاری خود دردناک ترین داستان زندگیمان بود، چه آهسته و پیوسته رنگ باخت و زندگی به ما چه روزها که نشان نداد و ما در بسیاری از لحظات آرزو کردیم که ای کاش فقط این دوری بود که جانمان به درد می آورد...! و اما، این قانون نا نوشته دیگریست ....زندگی خوب به بازیمان می گیرد و هر دم چیزی دریغ می دارد تا بدانیم قدر هر لحظه از این عمرمان را...