8 March 2010

Sheyda's out of focus

به این خاطر نمی نویسم که خیلی پرم! از همه چیز...از عشق و دلتنگی و درد و تنهایی و خستگی از این همه پر بودن و تکرار این مکررات و خسته از این حس همیشگی و همراه خستگی...دلم بد جوری گرفته...!
نمی نویسم چون همه چیز همونجوریه که بود، نه بهتر بلکه حتی بدتر! و من گریه هامو کردم، فحش هامو دادم ، بد مستی هامو کردم! حالا چه کنم؟
این چند روز به فکر کردن گذشت،و نکته جالب توجه این که، من همیشه در مراحل مختلف زندگی، اون جاهایی که لازم بوده موقعیت من در اولویت برنامه های زندگی بقیه باشه، به طرز عجیب و شگفت انگیزی out of focus شده! مثلاّ کنکور قبول شدن من در جریان عروسی و مهاجرت کمرنگ شد و کسی نگفت خرت به چند...شاید هم من متوهم شدم! یا اخیراّ من که به اندکی کمک احتیاج داشتم، باز هم ماجرای تصادف و سفر و حاملگی همه چیز رو به هم ریخت!
من نمی دونم از این قضیه خوشحالم یا ناراحت، اصلاّ خوبه که اینجوری بوده یا نه...؟ بد که نبوده، اما می تونسته خیلی بهتر باشه! اما من دوست دارم این داستان out of focus بودن رو...شاید وقتی اینجوری تو صفحه مات و کدری و گوشه هات تیز نیست و همچین یه هوا تو زمینه هضم شدی خیلی هم خوب باشه...اینجوری بود و نبودت خیلی صحنه رو تغییر نمیده! هر موقع باشی خوبه، نبودنت هم مایه آزار کسی نیست...
مرسی از اینکه در کانون نیستم!