چشمامو بستم و به زور می خوام که بخوابم....
چشمامو بستم و نشستم پشت کانتر آشپزخونه، سیگارمو می تکونم تو زیرسیگاری و کانال تلوزیون رو عوض میکنم...ساعت نزدیک پنج شده ....موبایلمو چک می کنم و پک عمیقی به سیگارم میزنم...صدای تلوزیون رو زیاد می کنم و باز ساعت رو چک می کنم، از توی یخچال غذای شب قبل رو در میارم و میرم روی ایوون،گربه رو صدا می کنم و بهش غذا میدم،ساعت رو چک می کنم، کتاب رو بر می دارم و شروع می کنم به خوندن،سیگار روشن می کنم، چای میریزم و فکر می کنم،باز به ساعت خیره شدم، میرم بالا توی اتاق خواب، خودمو پرت می کنم روی تخت، ملافه ها رو مرتب می کنم،در حمام رو باز می کنم، ساعت رو چک می کنم، دیر شده،...دوش گرفتن آرومم می کنه....
چشمامو باز می کنم ، اشک هامو پاک می کنم، حوله رو که به در کمد آویزونه بر می دارم...لباس زیر تمیز، لباس تمیز، دارم فکر می کنم که کدوم دمپایی رو بپوشم که کمتر خیس میشه.....ساعت نزدیک پنج شده....در اتاقم رو قفل می کنم، کامپیوتر رو که از صبح روشنه خاموش می کنم....دوش گرفتن آرومم می کنه....