امروز جانمان دارد از تنمان بیرون می رود و نمی توانیم جلوداری کنیم! از سحرگاه بر جای خود بسی ماندیم و توان برخاستنمان نبود.
شیرو نان در منزل نداریم و از حوصله مان هم خارج است که در این هوای عجیب و غریب ، شال و کلاه کرده برای ابتیاع کردن نان از منزل گرم و نرم خویش خارج شویم. تمام این اوصاف گفتیم که همدردی یاریمان کند و زبان به همدردی گشاید....اما دیّاری نیست تا دردمان بخواند و بداند و ما به تکریر اصرار بر گزارش احوال خویش داریم.....لیک در این هوای گرگ و میش کورسوی امیدیست که بر دل ما تابیده می شود که .....
حضور انورتان عرض شد، کورسو امیدیست که دل بسته ایم به این خیال واهی که در این دنیا مورچه ای تنها نیستیم...اما در همین کورسو که خیره می مانیم، خوب و به وضوح عمق تنهاییمان را میبینیم که اگر بیمارو زمین گیر شویم، کس در این دنیا با خبر نیست و کس در این خیل عظیم مورچگان از گونه ما نیست و بار از دوش ما بر نمی کشد .....