امروز کلی دلم گرفته، همه داستان های زندگیم به هم ریخته هست...هیچ کس هم نیست که باهاش حرف بزنم...خیلی حالم بده، خیلی....کاش میشد با یکی حرف میزدم...احساس خیلی بدیه...بدتر از اون اینه که اینجا حرفامو میزنم به این امید که خالی بشم، اما فکر این که هیچ کس توی این دنیا نیست که بتونم الان باهاش حرف بزنم داغونم میکنه! قضیه مالی دکترا مالیده شده و من موندم تو گل که چه خاکی بر سرم بریزم!!! هیچ جوری نمیشه ...همه چیز به هم گره خورده و من بدجوری احساس شکست میکنم....احساس بدیه...احساس آدمی که فکر میکنه کل زندگیشو باخته....خیلی احساس بدیه....
امروز هر چی فکر کردم ، دیدم خیلی راه کارها یادم رفته....هیچ چیز به مغزم نرسید مگه موندن و تو گل و گه فرو رفتن....
هیچ حالم خوش نیست، خیلی وقته حالم خوش نیست، اما هیچ وقت هم به این بدی نبوده.....