خسته هستم، خیلی زیاد، اصلاٌ میزان این خستگی قابل وصف نیست! حالم هم کلی گرفته هست....یعنی به کلی همه چیز خرابه.....!!! اعصابم از دست خودم هم خورده...از خورم حالم به هم میخوره که مثل بچه ها نق میزنم...اما باید یه جورایی این انرژی های تل انبار شده رو خالی کنم.....!!!
این ها رو رو کاغذ می نویسه و کاغذ رو می سوزونه....به دود کاغذ خیره میشه و سعی میکنه نفس عمیق بکشه....باز هم هوا رو سینه اش سنگینی میکنه...به سقف خیره میشه و بلند بلند آواز می خونه... وسط خوندن بغضش می ترکه و باز ساکت به سقف خیره میشه!
دوباره پشت میز میشینه و شروع میکنه به نوشتن!!!