سرما خوردم!
خیلی نا جور...تمام امروز رو خوابیدم...البته فکر می کنم که بیشتر به خاطر اثر داروهاست....
این چند وقت زندگی من انگار که روی رولرکوستر گذشته.....میرم اون بالا و کله پا میشم و پر میشم از انرژی....بعد یهو ول میشم و میافتم پایین وسط جمعیتی که خیره شدن توی صورت من تا خوب ببینن که چه جوری با این بالا و پایین شدن کنار میام....
من می خندم...
برعکس بقیه که خیره میشن به یه نقطه و ثانیه شماری میکنند تا بازی تموم بشه، من چشمامو میبندم...با تمام وجود سر و ته شدن رو حس میکنم و می خندم و فریاد میکشم....نمیدونم از ترس یا هیجان، اما مثل ارگاسم میمونه این سر و ته شدن ناگهانی....لذت میبری و نمیتونی تحملش کنی!
میشه توش غرق شدو ازش لذت برد...یا میشه ازش ترسید و برای تموم شدنش لحظه شماری کرد....
من دلم میخواد همه جوره لذتش رو ببرم...حالا که داره پیش میاد، همه جوره ازش لذت میبرم!!!!