5 October 2010

تف به این زندگی....نمیدونم چقدر...اما خیلی زیاد دلم می خواست که پیشش بودم....سرم غر میزد...بداخلاقی میکرد...اما من اونجا بودم...چون میدونم شاید کمی دلگرمی بودم براش...برای خودم...نمیدونم....
آخخخخ......
آخخخخخخ.......
آخخخخخ.............