به دنبال پایانم،
آنجا که آسمان من به زمین تو دوخته شد؟
آن روز که باران بارید و نقش دلهامان را از دیوار شست؟
آن روزکه سیاهی قهوه به انگشت من ماند و نقش ماه از فنجان تو برد؟
به دنبال آغازم،
آنجا که سرخی شب به طلایی روز رسید؟
آنجا که چشم می بستم و تو می آمدی؟
آن روز که باد چهارقد گلدار بر زمین انداخت؟
* * *
فراموش میکنم این تنفس اجباری تکرار را...
گم می شوم در سیالی زمان ....در آنچه هست و بود و خواهد شد...
گم می شوم در خاکستری بودن
در تمنای رهایی از من...
گم می شوم در سفیدی دیوار،
تعداد قدم ها...
شمارش ثانیه ها...
گم می شوم در جستجوی آغاز، پایان...........!!!