میگم خوب آدمو به غلط کردن میندازی....اصلاٌ حرف نمیشه باهات زد....میگم من تو این بلبشوی پایان نامه و این حرف ها اعصاب هیچ چیزو ندارم...غذا هم حسش نیست که بخورم ....یعنی یه جورایی از سر استرس و نگرانی اصلاٌ نمیتونم کار کنم....بعدش تو اینجوری منو به غلط کردن میندازی که اصلاٌ باهات درد و دل کردم...رسماٌ اعلام میکنم گه اضافی خوردم....
میگم نمی دونم چه مرگم شده....فقط دو هفته وقت دارم که تزم رو تحویل بدم...اما نمی تونم کونم رو هم بکشم و بتمرگم سر کارو زندگیم....
میگم که اصلاٌ من آدم بشو نیستم...همیشه به متوسط بودن تن در میدم....ریدم به هر چی برنامه ریزی که تو زندگیم کردم...من آدم بشو نیستم....
میگم حالا باز خودتو گه نکن و قیافه نگیر...جنبه داشته باش آدم بتونه دو کلام پیشت اعتراف کنه....اه...باز چپه نشو با من دیگه....