بهش میگم بیا آبگوشت پختم شقایق! می خنده میگه تو از کی یاد گرفتی آبگوشت بپزی؟ میگم بهش تو بیا، ببین که آبگوشته خوبه یا نه!
بهش میگم بیا، مهدی هم اینجاست، اخم نکن شقا، دیگه فرصت نمیشه که هر سه تای ما یک جا باشیم و بتونیم هم رو ببینیم....!
* * *بیدار شدم...دلم ریش ریش شده بود....داغون ! شقایق یکی از فیلم های ناهید، زن همایون رو گذاشته بود رو فیس بوک! یاد اون روز تو لواسون افتادم که ناهید برای عسل لباس میدوخت، وسط مهمونی....یاد اون روز که ناهید رو آخر شب احسان انداخت تو استخر....!!! دلم خون شد....حالم از هر چی زندگیه داره به هم میخوره...کاش زودتر تموم بشه!