بارون میاد....
یه دوستی داشتم هر وقت میگفتم بارون میاد، می خندید میگفت : حالا نمیشه یه دفعه با سینه بیاد!؟...نگفتم بهش که قربون؛ با سینه که دیگه اومدن نداره...!! طرف باید حسابی داغون باشه که با " سینه" بیاد!
خلاصه که داره اساسی بارون میاد و من هم با این سر و صدای بارون خوابم نمیبره....خیلی هم خسته نیستم البته، میترسم برم تو تختم، اونوقت خوابم نبره...بعدش مکافات میشه....!
کم گرفتاری و فکر و خیال داشتم...حالا باید با این دو نفر زبون نفهم هم سر و کله بزنم، که بابا جان به دین؛ به مذهب؛ من این وسط یه پدیده جدید و متفاوتم توی زندگی خطی و یکنواخت شما که براتون جذاب شدم، حالا شما باورتون شده که مهر و محبت و علاقه این وسط به راهه...
من هیچ گونه اقدامی برای حل مسأله نخواهم کرد .....هیچ توضیحی هم نخواهم داد، هر کسی مسـؤل احساس خودشه...فقط اعصاب اینکه نتونم برم بشینم سر کار و زندگیم چون به احساسات دلمه شده آقایون ضربه وارد میشه رو ندارم....!!! یکی نیست بگه آخه قربون چشمتو بار کن ببین من کجا دارم میرم، اونوقت اگه دیدی اصلاٌ این راه ما یه جایی تو دوردست ها به هم میرسه، اونوقت دستتو بالا کن بگو مستقیم! وگرنه که همه تو این دنیا مسیرشون مستقیمه...اینکه کجا میرن مهمه....!!! ای بابا....من این همه سنگدل نبودم به خدا...اما به خدا ما هم دچار این توهمات شدیم تو زندگی...این همه هم رو اعصاب طرف نرفتیم دف و تنبک بزنیم....
نمی دونم...شاید هم رفتیم....اما به جان عزیز کنترل کردیم این دل صابمرده رو....یه چتد وقتی هم دلمرده شدیم..اما نرفتیم همه جا جار بزنیم...اون هم اینجوری تابلو...
یا خدا....! کمک کن این ملت چشماشونو درست باز کنن! نمیخوام خرده بگیرم ....اما، دلم میخواست یه دو روزی به خودشون فرصت میدادن تا با احساسات ناشناختشون کنار بیان هر چی احساس بی نام و نشان تو خودشون پیدا کردن، اسمشو عشق نذارن!!!!
حالا گیریم که عشقی هم وجود داشته باشه جدای داستان "جذبه سکسی"، طرف میخواد با منی که هیچ چیز مطلقی جز خدا رو تو زندگی قبول ندارم و همه چیز تو چشمم در لحظه خلاصه میشه، منی که حتی اگه با یکی زندگی کنم...بهش حق میدم که نظرش در طول زمان عوض بشه....منی که یه تخمای نداشته ام نیست که کی چی فکر میکنه....هر چی تو ذهنم میاد مثل بادکنک میفرستمش هوا....؛ آخه من با این آدم هایی که هنوز تو فکر اینن که با موزیک ترکی توجه منو جلب کنن؛ بعدش هم اگه من قبول کردم در خفا با من دوستی کنن،....، من با این آدم ها کجا میتونم برم...یعنی اصلاٌ چی میتونم بگم...؟
نه اینکه من حالا عددی باشم، نه...؛ اما بابا جان روز و شب رو که تفاوت هاشونو تو علوم اول دبستان توضیح میدن؛ بعدش هم نمیگن کدومشون بهترن....میگن یکی شبه؛ اون یکی روز!
آخ...شاید این مثال رو فردا یادآوری کنم!!!