8 March 2012

دلم گرفته....
عمو بهرام..." بهرام عظیمی" فوت کرد....
حالم خوش نیست....انگار این بغض نترکیده به زودی خفه ام میکنه...
چطور حالا که باید گریه کنم ....نمی تونم؟
می ترسم....
از طرفی منتظر یه جور معجزه ام....

میگم عجب زندگی تخمی شده....
یه نگاه به تخماش میندازه ....معصومانه میپرسه که چرا تخمی بودن خوب نیست...؟
میگم...نمی دونم....چون حسابی تخمیه..؟
حلوا درست کردم....پف کرده...یه هوا!
نمی دونم به کی بدم...؟ یه عالمشو خودم خالی خالی خوردم....

دلم گرفته....
باورش برا خودم هم سخته....اما آدم ها عوض میشن....پیر میشن....دنیا هر روز تخمی تر میشه...
من اما دیگه سیگار نمیکشم....