ساعت 3.5 صبح از آدم بیشتر از این انتظار نمیره....
همینجوری که داشتم آسمون و ریسمون به هم میبافتم، یهو به سرم زد که این چه زندگی من دارم، نصف عمر حرفه ای من در انتظار میگذره...
یه عمر که منتظر شوهر ملت بودیم تا نمونه اسپرم بیاره، بعد منتظر این شدیم که سلول های عزیز تصمیم بگیرند که رشدکنند....بعد از اون علاف شرکت تولید کننده آنتی بادی شدیم.... بعد باید منتظر باشی که باکتری های عزیز رشد کنند...تقسیم بشن....بعد باید صبر کنی با محیط جدیدشون تطبیق پیدا کنند.....خلاصه مطلب اینکه از سلولی با نصف کروموزوم تا شرکت تولید کننده با کل پرسنل ما رو در طول زندگی دست به حنا گذاشتند....
حالا ما که یه زندگی on call بودیم، یکی نیست بگه یه هوا ما هم منتظر این بی نوا بمونیم....
منتظر بمونیم با محیط کار جدیدش آشنا بشه، منتظر بمونیم ببینیم از این غذا خوشش میاد...آقا جون بهش فرصت بدیم تصمیم بگیره ببینه دوست داره خونشو عوض کنه....خلاصه در طول و عرض این زندگی ما یه سره تو ماراتن به سر بردیم....
همینجوری دم صبحی داشتم فکر میکردم دیگه....
میگم من به چند نفر تا حالا officially گفتم که masturbate کنن؟
چندان نکته جالبی نیست که آدم تو رزومه اش ذکر کنه ...اما داشتم فکر میکردم، کلی تنهایی خندیدم....به اینکه چقدر قضیه سو رآله .....یعنی یه روزی به خودت میای میبینی که هنوز نمیتونی با خیلی مسائل کنار بیای....هنوز گیر یه سری خورده ریز چرندی، روت نمیشه به یکی یه چیزی بگی....یا یه عمر صبر میکنی یکی با هزار دردسر بفهمه تو چشمت جذابه....بعدش میبینی از اون طرف به صد تا غریبه وایاگرا تجویز کردی یا پیشنهاد دادی چطور ارگاسمشو کنترل کنه....خب آدم با خودش دچار تضاد میشه که ای بابا؛ خلاصه من جرأت گفتن همه چیزو دارم...یا اصلاٌ می ترسم حرف بزنم!!!
خلاصه اینکه....من سعی میکنم به همه فرصت بدم و منتظر باشم که یه روزی بفهمن....به هر حال من باید یه جوری ثابت کنم یه فرقی دارم....حداقل بردار ما در جهت خلاف بردار زمانه و به هر حال اندکی زمان.....حتی یه ثانیه بیشتر هم ....خیلی وقت ها ارزش یه سال رو داره....
بدانید و آگاه باشید که من همیشه فرصتشو میدم....و منتظر میمونم...کسی جا نمونه!