1 August 2011

دلم تنگه...شاید هم نه!

دلم برای امنیت روانی تنگه....در اوج روراستی....

بهش میگم یادته اولین بار....اولین بار؟....

میگه نه! میگه حتی آخرین بارش هم یادم نیست!

میگم که چطور شد که اینطوری شد؟

میگه که از بس بهش فکر کردم که یهو دیدم داره یادم میره به چی فکر میکنم....همچین بدی هم نیست!

میخنده ....میگه که زن لختی کشیدی بهش دادی؟

میگم آرررره...

میگه آخه کدوم الاغی این کارو میکنه....؟

میگم الاغ دانایی چون من....

پکی به سیگار نیمه خاموشش میزنه و میگه خوب کردی...

میگم میدونم....آتیش میگیرم برا سیگارش....میگم کاش میتونستم بگم

" دیگی که برا من نجوشه، همون بهتر که کله سگ توش بجوشه"!

میگه اصلاٌ از خودت در آوردی اساسی....

میگم چرند نگو...میدونی منظورم چیه دیگه....

میگه خب بگو کاش میتونستم بگم " بقیه عالم به تخمم؛ اگه زندگی به کام من نیست"...!

میگم...آهان این یکی که گفتی اصلاٌ جهانشموله دیگه....

میگه چرند نگو...میدونی منظورم چیه....

میگم آخه....اگه زندگی به تخمم بود که اینجوری نمیشد.....همون شیش هفت سال پیش رفته بودم کانادا و خونه بخت و کل عالم و آدماش رو دایورت میکردم به تخم نداشته ام دیگه....

میگه تو اصلاٌ مثینکه هنوز نفهمیدی که تو تخم این کارا رو نداریا....

میگه بده من اون فندک تخمیتو ....با این سیگار پیچیدنت...!!!!!